به عمق حرمت این دریا
پناه
به صدق سخن نسیم
پناه
به هرم نوازش آفتاب
پناه
به زهد بی بدیل خاک
پناه
به عمق حرمت این دریا
پناه
به صدق سخن نسیم
پناه
به هرم نوازش آفتاب
پناه
به زهد بی بدیل خاک
پناه
میپنداشت گوهری یافته
در میان دستانش هم چیزی پیداست
در چشمانش اما چیز دیگری
تو بگو تمنا
همین جا کمی جلوتر
انتهاست
نگاه که میکنم میتوانم گواهی دهم که قدمی جلوتر سقوط سهم هر کسی ست
مگر قرار نبود یک آه
و نفسی عمیق که بعد از اشک سبکت میکند
مگر قرار نبود بتابد
روشن کند
به من گفته بودی زلالی
همه روایت ها جاری اند
یکی جویباری خروشان دیگری رودی ست آرام و متین
اقیانوس هم دیده ام
ره به کجا میبرند؟
رگه هایی درخشان در میانه سینه ام
گام بعدی در نور ضعیفی به زمین نشست
امید که آنچه که باید بشکند، بشکند
حریفان پنجه در پنجه غرق در خون
نگاه هایی از سر استیصال
اندیشه ها غوطهور در آگاهی کم عمق
هویت ما ؟